تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

وقتی این عکس رو توی یکی از پیج های اینستاگرام دیدم اولین کاری که کردم این بود که سریع ازش یه اسکرین شات گرفتم. بعد ساعتها بهش نگاه کردم و لبخند زدم. به این فکر کردم آدمهای کمی حتما چنین حسی رو تجربه کردند و بعد یواش توی دلم قند آب کردم که چه خوب منم این حالتو تجربه کردم. از باشگاه اومده بودم. توی همون پارک همیشگی دیدمش. یه پارک خلوت و تمیز. دم غروب بود. یادمه خسته بودم. روی نیمکت دراز کشیدم و سرم رو گذاشتم روی پاش و چشمام رو بستم. چقدر اون موقع ها پر از حس های خوب بودم. هیچ چیز قادر نبود منو از پا دربیاره. همه چیز عالی بود. چشمهام رو بسته بودم و نمی دونم به چی فکر می کردم. خم شد و پیشونیم رو بوسید. چشمهامو باز نکردم. خیلی گنده و گشاد لبخند زدم. سکوت و خنکی پارک می چسبید. خوابیدن روی پای آدمی که فکر می کردم متفاوته و همیشه هست می چسبید. متفاوت بود و من هیچوقت از این حرف کوتاه نمیام. متفاوت بود! حالا این عکس به من حس های خوب میده. منو تا بوسه و خنکی و سکوت می بره و البته دلتنگترم می کنه...


۹۴/۰۳/۱۷
7660 ...

نظرات  (۶)

مهم اون حس خوبه که داری، به هیچ چیز دیگه ای هم فکر نکن.
پاسخ:

آره گاهی با خودم می گم خوبه ناکام از دنیا نمیرم تو بعضی از موارد:)

ههه! باورت می شه می خواستم زیر این عکس تگت کنم؟ اما نمی دونم چی شد پشیمون شدم.
علاوه بر عکس خوبش داستان قشنگی هم داشت. خوندیش؟
پاسخ:

آره تو هر چی بگی من باورم میشه:)

نه متاسفانه به دلیل اینکه خوب نیست برای خوندن متنش وقت نذاشتم.

چقدر الان با این حست زیباتری !
پاسخ:
زیباتر یا خسته تر؟
اول سلام و چقد خوشحالم پیدات کردم. بعدش عکس بغایت جالبی بود و امان از این بوسه ها 
پاسخ:

سلام به روی ماهت. وااااای وقتی دوستای بلاگفاییم میان چقدر خوشحال میشم:*

امان امان امان...

زیر دست چپ آقاهه چیه؟ چیزی هست که قابلیت مخالفت منو داشته باشه؟ د:
پاسخ:
نمیدونم چیه؟ به نظرت چیه؟ راستی ناصر تو چرا عاشق نمی شی؟
واااای باز شروع کرد!
پاسخ:

به قول خودت :دی