تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۵

سکوت فکری

نوشتن برای من لذت بخش ترین کار دنیاست. از وقتی که یادمه یعنی از زمان راهنمایی من همیشه دفترچه خاطرات روزانه داشتم و به دقت و وسواس همه ماجراها و احساسم در مورد اون ماجرا و اون روز رو می نوشتم. از این جهت بسیار به خودم افتخار می کنم که جای نوشتن توی دفترهای قلب قلبی و گل گلی و جمع آوری شعرهای عاشقانه لوس، توی یه دفتر معمولی همه چیز رو می نوشتم. اما باور کنید نوشتن هم یک جاهایی سخت میشه. جاهایی که آدمیزاد ماهها توی خونه می مونه و تمام روز به دیوارها نگاه می کنه و فقط خزعبلات توی ذهنش میاد. یه جاهایی هست که آدم توی زندگی به سکوت می رسه و حرفی برای نوشتن پیدا نمی کنه و برای من این بدترین اتفاق موجوده. تمام روز سعی می کنم موضوعی برای نوشتن پیدا کنم. توی فکرم می نویسم و آخر سر پاره اش می کنم چون می بینم یا تکراریه و یا مسخره ست. بله آدم به سکوت مغزی هم میرسه و مثلا توی ذهنت فقط آهنگی از "علیرضا افتخاری" پخش میشه. اینجاست که خواننده هات رو از دست میدی و می فهمی اگه اثری نداشته باشی و اگه موجودیت خودتو هر روز به همه یادآوری نکنی به زودی همه فراموشت می کنند.

۹۴/۰۳/۲۴
7660 ...

نظرات  (۶)

موافقم. البته من هیچ وقت نمی تونم تورو ساکت تصور کنم. شاید آدم ساکتی باشی (هستی؟ انصافا؟!) اما تصورش سخته برام! د:
پاسخ:

چه عجب بالاخره یه کامنت که پست ربط مستقیم داشته باشه نوشتی:)

قبلا اصلا آدم ساکتی نبودم ولی الان خیلی ساکتم در حدی که نمی تونی تصور کنی:)

اوهوم ، ایستایی ، لختی ، سکون 
هه شد جزوه ی فیزیک ، ولی خواستم بگم درک میکنم. 
پاسخ:
آره دقیقا همه اینها... میدونم درک می کنی چون خیلی کم می نویسی و این شاید به همین دلیله.
دقیقا درک میکنم سکوت مغزی رو ولی واسه من زیاد ربطی به از خونه بیرون رفتن یا نرفتن نداره بیشتر به حال روحیم ربط داره
پاسخ:
خب فکر می کنم شرایط زندگی خیلی مهمه و هر کس توی یه حالتی به این سکوت لعنتی میرسه. البته در مورد خودمم فکر کنم حالت روحیم هم بی تاثیر نبوده.
برعکس ناصر نمی تونم تو رو پرحرف تصور کنم.
سکوت فکری هایت کوتاه و به ندرت باد
پاسخ:
مرسی این بهترین دعایی بود که میشد برای من کرد. ممنونم:)
۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۸ آقای همکار
یعنی باورکنم تو به نوشتن علاقه داری؟ اصلا" باورم نمیشه !!!
پاسخ:

آره خیلی ها اینو باور نمی کنند:))) علاقه دارم به خدا مهندس باور کن!

چند وقتی هست دنبالت می کنم البته با دقت !
غمی که تو نوشته هات هست حتی تو شادترین نوشته هات باعث میشه بهت فکر کنم ! 
کاش شاد می شدی !
بهترین کاری که تجربه کردم اینه که خودتو تو کتاب غرق کنی ! معمولا حال آدم رو عوض می کنه
طبیعت و کوه و فیلم و موسیقی و راز و نیاز با خدا و ... هم عالیه (تجربه چندین ساله خودمه !)

در مورد وبلاگت و سکوت اخیرت
به نظرم خودت رو تو 4 چوب حصار ذهنت و باید ها و نبایدهاش قرار نده خودت رو حذف نکن و فکر نکن این تغییر و یا سطحی نویسی خواننده هات رو اذیت می کنه
بذار هر چی از ذهنت خارج میشه نوشته بشه تو وبلاگت
به نظرم آرومت می کنه ! حتی یه نوشتن یه سلام با 3 نقطه !


پاسخ:

از آشنایی با شما خوشبختم. ممنونم به خاطر توجه و به خاطر کامنتتون:)

روشهای پیشنهادی شما رو کم و بیش انجام میدم ولی خب تاثیر چندانی نداره ضمن اینکه سکوت اخیرم به خاطر اینه که مدتهای زیادیه توی خونه هستم و ارتباط چندانی با بیرون ندارم. برای همین موضوعی برای نوشتن پیدا نمی کنم ولی قبول دارم این اواخر زیادی سطحی و ضعیف می نویسم. در واقع این هم که می نویسم به خاطر همون حسیه که شما اشاره کردید. برای اینکه ذهنم ار مونولوگ های سرسام آور خلاص بشه...

بهرحال مجددا از شما سپاسگزارم دوست عزیز:)