تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۹

رابطه دماغ و پیشرفت

امروز عصر داشتم فکر می کردم خوب شد که دیگه "زمان قدیم" نیست. قدیم ها یه صحنه هایی پیش می اومد که الان حتی فکر کردن بهش هم مثل کابوس می مونه. مثلا قدیم ها نمی دونم چطور یه عده از بچه ها "دماغ" می خوردند. خیلی راحت دست می کردند توی دماغشون و... یا مثلا زمستون وقتی آویزون می شد بیرون. واقعا چطور چنین کاری می کردند؟! بچه های الان حتی چنین فکری از ته ذهنشونم رد نمیشه. جالب اینه که الان همه اونهایی که "دماغ" می خوردند بیشتر پیشرفت کردند. آیا رابطه ای بین این دو هست؟ نمیدونم ولی خدایا شکرت که دیگه زمان قدیم نیست!

۹۴/۰۵/۱۶
7660 ...

نظرات  (۲۰)

اوووووووغ
ای خدا چی میگی تووووووو
حالم بد شد
پاسخ:
خودمم همینطور:)
دماغو ترین بچه فامیل ما الان یه خونه چند طبقه توی بهترین منطقه شهرمون داره و ماشین مدل بالا و یه وضعی اصن..
پاسخ:
اینم از دردهای بی درمونه دیگه. اون موقع نمی دونستیم این راه ممکنه راه پیشرفت باشه:)
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۱ آلبرت کبیر
شاید واسه این بوده که در قید و بند پیچیدگیا و سختیا نبودن :|
پاسخ:
سخت بوده دماغ نخورن؟! آلبرت خوبی خاله؟!! :))))
دقیقا ، دماغو ترین کسی که میشناسم الان برای خودش دکتر شده و کلا زندگیش از همه لحاظ کامله :دی
پاسخ:
وای خدایا این دردها رو من کجای دلم بذارم :)))
اینا اغلب کارخونه دار شدن و شعارشون هم اینه : از تولید به مصرف
پاسخ:
آره لامصب ها:))))
برای موفقیت حتما باید در کودکی دماغ خورده باشیم؟ اگه الان شروع کنیم جواب نمی ده؟
پاسخ:
نه الان اگه دماغ بغل دستیتم بخوری دیگه تاثیر نداره:))))))
اول ابتدایی که بودم یه دختر خنگ ردیف آخر کلاس مینشست که همیشه دماغش آویزون بود..گاهی هم میچسبوند زیر میز (ایششش )
شنیدم دانشجوی پزشکیه. .. 
پاسخ:
وااااااااااای حالم بهم خورد:))))))
واقعا؟ خوش به حالش:)
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۱ فانتالیزا هویجوریان
:O

خدایا شکرت که الحمدلله وگرنه که لا اله الا الله! :))))))
پاسخ:
پس چی فکر کردی:) باید از خدا زیاد بابت این داستان تشکر کنیم:))
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۴ فاطمه سادات
درسته
پاسخ:
ممنون بابت تایید:)
هنوزم هستن !
آینده دست ایناس :))
پاسخ:
بعید می دونم الان کسی دماغ بخوره:)))))
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۲ نیمه سیب سقراطی
ع َ ... راس میگیا ! قبلنا بچه دماغو بود الان نیست !

پاسخ:

بله الان کلا همه سوسول و تمیز شدن:)

یه خاطره قبلا گفته بودم-  بچه بودم تو حوض خونه پدربزرگم انگور شستم دماغ مامبزرگم تنش چسبیده بود!!...- پس چرا الان چیزی نشدم؟ کم بود یعنی؟ یا چون آگاهانه نبود حساب نیست؟ باید بازم منتظر بمونم آیا؟ چرا واقعا  خداااااا :D
پاسخ:

وای آره اون خاطره چرک و کثیفت رو یادم اومد:/// چسبیده بود ته ذهنم یادم رفته بود. ولی نگفته بودی دماغ مادر بزرگتو خوردی!!!!

فکر کنم تو چون سنت موقع خوردن دماغ زیاد بوده و مقدار دماغ کم و لذتی نبردی چیزی نشدی:)))

تو روحت ناصر، هیچوقت انقدر چندش آور ننوشته بودم:))))))))

من خودم... شِت :))))
پاسخ:
اوه خداااااای من :))))
اتفاقا امروز صب با این پست یاد اون خاطره ناصر افتاده بودم :))))))
قشنگ یادمه یه سحری ماه رمضون بود درست هم قبل سحر اون پستشو گذاشت! یعنی یه امت رو اون روز از سحری محروم کردی ناصر :D
پاسخ:
منم اتفاقا اون پستش یادمه ولی موقع نوشتن این پست اصلا یادم نبود یکی از نزدیکترین دوستام دماغ خورده:)))
ای بابا! ما بچه بودیم یکی پیدا نشد بهمون بگه دماغ بخوریم :|
پاسخ:
آره یکی نبود راهنماییمون کنه:)))))
خیلی خودمو نگه داشتم شامی که خوردمو بالا نیارم :|
پاسخ:
ای بچه سوسول:))
نه واقعا قبول دارم پست حال به هم زنی بود:)
امان از تو 7660 D: D: D:
پاسخ:
:))
۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۳ ساجده رستمی
سبک نوشته هات کاملا شبیه خانم لطیفی هستش...
پاسخ:
کاملا شبیهه؟!! به نظرم من حتی یک درصدم به قدرت خانم لطیفی نمی نویسم. 
۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۷ آلبرت کبیر
جوری گفتی خاله که حس کردم پسر بچه 15 یا 20 سالم :))))
پاسخ:
:))))))
۲۵ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۷ ساجده رستمی
ولی خوب می نویسی
پاسخ:
قطعا این لطف شماست خانم:)