تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۰۷

معضل عاشقانه در ساعت یک نصفه شب

رختخواب همخونه کنار سالن افتاده. تشک، پتو و متکاش. کنارش دمپایی های گرمی که احتمالا زمستون اونها رو می پوشیده. اون طرف سالن ساکش افتاده. دو تا میز عسلی که توی سایت فروختم به شکل غم انگیزی کنار در مونده تا فردا کسی که خریدتشون بیاد ببره. کوسن های کاناپه و پتوم وسط سالن جلوی تلویزیونه البته به همراه ریموت تلویزیون، گوشی تلفن، نخ دندون، استکان چایی و قندون، قبض های ساختمون و ظرفی که تا چند ساعت پیش توش طالبی بود! پرده به شکل دردناکی کنار زده شده و دستمال آبی که به خاطر بارون زیر پنجره گذاشتم، توی ذوق می زنه. زیر پرده ای نصب نشده، چند روزه که روی دسته کاناپه افتاده و من سعی می کنم بهش نگاه نکنم. آشپزخونه تراژدی غیر قابل توصیفیه. سینک لبالب از ظرف شده و توی کتری یه قطره آب هم نیست و گاز دستمالی و کثیف و بی حوصله ست. میز ناهار خوری اصلا به اسمش شبیه نیست و توی اتاق هم دست کمی از بقیه جاها نداره. خودم از خونه کثیفترم! سعی می کنم به آینه نگاه نکنم و فراموش کنم چند روزه حمام نکردم. حالا خوبه وسط این بلبشو و گرفتاری و بدبختی و ساعتی که به یک نیمه شب نزدیک میشه در بزنند و تو پشت در باشی... با همون لبخند و با همون خوشگلی و خوش تیپی همیشگی. بعد من در این موقع شب چه خاکی باید به سرم بگیرم؟!

۹۵/۰۲/۲۴
7660 ...