تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۰

دربست آزادی!

امشب وقتی داشتم توی پیج "پژمان بازغی" گشتی می زدم به این عکس رسیدم و خشک شدم. بی حس. کاملا بی حس. مثل اینکه خودش بود که ناگهان جلوم ظاهر شده بود. وقتی لاغر بود کاملا این شکلی بود. موقعی که فکر می کردم دوستم داره این شکلی بود. حتی وقتی بهم گفت ما مثل "لاله و لادن" جدا نشدنی هستیم، این شکلی بود. چقدر همخونه ام به این جمله خندید! شاید به نظر خیلی ها، خیلی هم شبیه نباشه اما به نظر من واقعا اینجا شبیه همون روزهای الکی خوبه. می دونید آدمیزاد وقتی همش توی بدبختیه و همش توی اقتصاد مقاومتی دست و پا میزنه و وقتی حس می کنه به خاطر این تنهاییش حتی سرویس کار کولر هم داره سرش کلاه میزاره و وقتی هزار تا چالش گه داره، وقتی به چنین عکسی میرسه هیچ حسی نداره؟ می فهمید؟ آیا واقعا کسی هست که منو بفهمه؟ زل می زنم توی چشمهای "پژمان بازغی" و سعی می کنم توش بابک رو پیدا کنم. به ته ریشش و حالت چونه اش نگاه می کنم و سعی می کنم یه خاطره خوب به یاد بیارم. سعی می کنم باقی مونده چیزه مسخره ای مثل عشق رو در خودم بیدار کنم ولی هیچ حسی ندارم! باور کنید...


*عنوان ربطی به پست ندارد!


۹۵/۰۳/۰۹
7660 ...

نظرات  (۱۰)

۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۹ سپیده برون
من اقتصاد مقاومتی و هزارتا چالش و بی حسی رو میفهمم.. اینجور وقتا که دوست داشتن شبیه یه وصله ناجوره که نمیشه به هیچ کجا پیله ش کرد.
پاسخ:
دقیقا دقیقا و دقیقا همینه!
اینکه هیچ اثری از عشق پیدا نشه خیلیم خوبه. این بی حس شدنه اینجا خوبه. نمیخوام به دلایلیش فکر کنی ، بنظرم اینجا ته ماجراس و زمان که کار خودشو کرده.
پاسخ:
بله زمان کار خودش رو می کنه و بی عشقی در من زندگی یکنواخت و سرد و بی اعتماد به آینده ایجاد می کنه اما زمان کار خودش رو می کنه...
هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت

که عشق حادثه اى خانمان برانداز است


سعید بیابانکی
پاسخ:
بله دقیقا همینطوره...
این خیلی خوبه که. شاید داری فراموش میکنی. و فراموش شدن آدم رفته، بهترین هدیه به احساس یه آدمه
پاسخ:
خب از جهتی شاید خوب باشه اما از خوده بدون عشقم متنفرم چون آدم توخالی و سردی میشم!
پس خیلی شبیه مهند سریال عشق ممنوع بوده، هم ظاهرش هم تو جازدن تو عشق :/
پاسخ:
اوه از نظر قیافه حرف نداشت:)))
سلام
چقد خوب که باز دوباره اومدم اینجا خیلی وقت بود نخونده بودمت :)
چقد دوست دارم ببوسمت خواهر نداشته ام ....
پاسخ:
سلام عزیز دلم. ممنونم از این همه لطف و انرژی مثبت. منم می بوسمت:*
از امروز دنبالتون میکنم ^-^
قلمت فوق العاده برام شیرین اومد ...
پست شیرین هم خوندم ، جالب بود ، کمی موافق بودم کمی نه ! 

+میتونم سوال کنم که نویسنده یه بانوی چند ساله ست ؟! ^-^
پاسخ:
ممنونم از لطف و همراهیتون:)
گاملا درکت میکنم عزیزم
این حس بی حسی رو کاملا درک میکنم.

پاسخ:
چقدر بد که هممون در این سن که باید پر از حس باشیم پر از بی حسی هستیم...
۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۰ آقای سر به هوا ...
خیلی خوب مینویسی و نوشته هات حس خوبی به آدم میده ...
تبادل لینک ؟
باور میکنم:(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی