تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۲۷ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۲

همیشه گزینه تجاوز روی میزه

بعد از گذروندن تابستان گرم پارسال، امسال با اعمال شاقه و قرض و قوله، اسپیلیت خریدم! نجات پیدا کردیم و حالا باید از شر اون کولر داغون و قدیمی خلاص می شدیم. پس طبق معمول توی سایت محترم دیوار آگهی زدیم. اونم به کمترین قیمت ممکن. هدف این بود که چون جامون کوچیک بود زودتر فروش بره. آگهی طرف های ساعت یازده شب تایید شد و گوشی بی امان زنگ می خورد و چون دیر وقت بود من به همه می گفتم: لطفا صبح تماس بگیرید الان امکان بازدید و خرید نیست! همخونه ای محترم که کناری نشسته بود و عمیقا در فکر بود ناگهان فرمودند: خب بگو الان بیان ببرند از فکرش دربیایم بابا. با خودم گفتم "راست میگه" و این نشونه این بود که خر شده بودم. تلفن زنگ خورد و آقایی اصرار فراوون کرد که الان پول واریز کنه و مشتری صد در صده و حتما کولر رو می خواد. بهش گفتم اگه انقدر مایلید الان بیایید ببرید. قبول کرد و آدرس گرفت. حالا بماند که خونه رو پیدا نمی کرد و من و همخونه محترم فقط یه ساعت داشتیم از پشت  تلفن هدایتش می کردیم. طرف بالاخره ساعت دوازده شب رسید خبر مرگش! کولر رو از توی تراس بیرون گذاشت و مشغول بازدیدش شد. مردد بود. گفت: به درد کارگاه من نمی خوره. گفتم: خب  بذاریدش توی تراس لطفا. دور کولر راه رفت و گفت: به کار من نمیاد شصت تومن میدیش؟ گفتم: نخیر لطفا بذاریدش توی تراس. انگار نمی شنید و نگاه ترسناکی داشت. شبیه قاتلهای زنجیره ای. همخونه دست به کمر جلو اومد و گفت: به دردتون نمی خوره بذاریدش توی تراس! طرف واقعا نمی شنید و هی با کولر ور می رفت و زیر لب حرف می زد و هی زمزمه می کرد که من از عکسش فکر کردم از این کولر بزرگ هاست. عصبانیت در من به اوج رسیده بود. با صدای بلندتری گفتم: این به درد شما نمی خوره اون کولر بزرگ ها رو هم هفتاد تومن نمیدن! سرش رو بالا گرفت و گفت: شصت تومن نمیدی؟ گفتم: نه! با تردید و به زور رفت. مدتی نگذشته بود که باز به گوشی من زنگ زد. رد تماس کردم. باز زنگ زد. باز رد تماس کردم. یهو زنگ خونه رو زد. عرق سردی روی پیشونی ما دو تا احمق نشست. به همخونه گفتم: یعنی چی میخواد؟ گفت: نمی دونم! گفتم: چکار کنم؟ گفت: نمیدونم؛ میخوای جوابشو بده. با ترس گوشی آیفن رو برداشتم و گفتم بله؟ مردتیکه کر گفت؟ خانوم باشه همون هفتاد می برم. گفتم: فروختمش. گفت: چی؟ با صدای سرشار از عصبانیت داد زدم: فروخته شد بفرمایید لطفا!! مردک با حالتی شاکی گفت: واقعا؟ میدونید از کجا راهو برگشتم اومدم؟! جوابشو ندادم و آیفن رو گذاشتم. تا پاسی از شب با همخونه دعوا کردم که چرا منو خر کرده و اونم هی می گفت: من فکر نمی کردم خر بشی! خلاصه خدا بهمون رحم کرد. اگه طرف بهمون تجاوز می کرد به هیچ طریقی نمی تونستیم ثابت کنیم یارو به خاطر خرید کولر اون ساعت شب وارد خونه ما شده. اصلا کدوم قاضی چنین حرف احمقانه ای رو باور می کرد؟! خلاصه که اسپلیت وسیله خوبیه و لامصب بدجوری خنک می کنه!

۹۵/۰۳/۲۷
7660 ...

نظرات  (۱۳)

عجب :))
پاسخ:
:))
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۶ فاطیما کیان
من رسما هنگم , دختر چه دل شیری داری تو :/
پاسخ:
بابا خر شدم وگرنه من خیلی محتاطم:)
باز خوبه دو تا داد و هوار زدی ,تند شدی ,طرف ترسیده از خونه زده بیرون, من اصلاقدرت و کنترل ندارم همه ی بدنم یخ میشه و کاملا میلرزم و انگار قشنگ خفه میشم :| 
پاسخ:
من پشت آیفن داد زدم توی خونه فقط لحنم عصبی بود:)
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۷ ایزابلا ایزابلایی
یه وقتایی آدم یه کارایی میکنه که اگه شانس نیاره و خدا بهش رحم نکنه معلوم نیس چه بلایی سرش میاد یعنی معلوم هس ولی فاجعه به بار میاد... اما انگار سیستم آدما اینجوریه یه موقع ‌هایی میخاره برای دردسر. خوبه که به خیر گذشت...
پاسخ:
آره آدم گاهی با اینکه می دونه کاری که داره می کنه درست نیست ولی انجامش میده. به قول شما این بار به خیر گذشت:)
ولی پیزوری بود خدایی ، کرِ گ .. زو :)))) من مطمئنم دو تایی حتما حریف بودیمش ... 
اصلا هم بهش نمیخورد تجاوز کنه بیشتر بهش میخورد بیخودی از سر عصبانیت ادم بکشه :)))))
پاسخ:
ما حریفش بودیم؟!!!!!!!! من از تو می پرسم، آیا ما حریفش بودیم؟!!!!!!!!!1 اگه منو هل میداد و یه بلایی سر تو می آورد، من می تونستم بهت کمک کنم؟!!!
ای دیوونه ها! بابا من یکی تو روز حتی جرأت نمی کنم در رو باز کنم روی مأمورهای کنتور نویس!
پاسخ:
ما دیگه تا اون حد نمی ترسیم:))))))

حالا با همخونه دعوا نکن :دی

همخونه اتم دست کم نگیر، میگه از پسش برمیومدین، مطمئن باش میومد :))))

پاسخ:
نه ما از پسش بر نمی اومدیم! طرف یه چشمهای وحشتناکی داشت که خدا می دونه:/
همخونه من در این مورد به خصوص هیچ کاری نمی تونست بکنه چون شامم نخورده بودیم:))
۲۸ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۹ گمـــــــشده :)
خیلی جرات داشتین ها.
:))
پاسخ:
امان از خریت:)
از پس جفتتون که برنمی اومد اما باز هم کار خیلی خطرناکی بود. اصلا وقتی طرفو اون ساعت راه میدین خونه خیال برش میداره خب!
پاسخ:
آره ساعت بدی بود ضمن اینکه اونشب همسایه ها هم نبودند اگه اتفاقی می افتاد نمی دونستم چیکار باید می کردیم:/
۲۸ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۷ رحیم فلاحتی
من مطمئنم این رو هیچکاک نوشته !
فقط صدای نحس کلاغ رو پشت پنجره کم داشت :)))
پاسخ:
دقیقا فقط صدای کلاغها رو کم داشت:))))
شاید هم فقط پشیمون شده بوده می خواسته کولر را بخرد. 
پاسخ:
بله واقعا قصد داشت کولر رو بخره ولی چون حالتهای نرمالی نداشت و دیر وقت بود و ترسیده بودیم ترجیح دادیم از پشت در ردش کنیم:)
خیلی خیلی کار خطرناکی کردید ....
پاسخ:
خییییییلیییییییی :))
ای وایه من
حالا من بودم اول از همه به این فکر میکردم که اون وقت شب اگه همسایه ها میدیدن چقد بد میشد خب اونا که نمیدونستن ماجرا چیه؟
یعنی خدا بهتون رحم کرد خیلی باحالید
راستی این همخونه ایه عزیز که گاهی راجع بهش مینویسی همین آزی خودمونه؟:-)
پاسخ:
خوشبختانه طی چند سال زندگی توی این آپارتمان همسایه ها به خوبی منو خانواده ام رو می شناسند و نگران تنها چیزی که نیستم برداشت همسایه هاست:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی