تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۲۸ مهر ۹۵ ، ۰۱:۲۵

همیشه جایی برای مردن هست!

همیشه گمون می کنی سالن های فرودگاه زمانی که عزیزی برمی گرده یا برای همیشه میره ممکنه مکان و لحظات احساسی و رمانتیکی باشه یا مثلا بیمارستان وقتی بیماری از زیر تیغ جراحی، زمانی که امیدی نیست، سالم برمی گرده. یا محضرخونه در لحظه ازدواج یا دقیقه ای که بچه متولد میشه یا خلاصه هر چیزی که ممکنه اشک شوق به همراه داشته باشه. اما من یه لحظه و مکان جدید پیدا کردم... سالن ملاقات های حضوری زندان! آیا کسی می تونه حدس بزنه که این سالن ها چه حجمی از احساس رو به خودشون می بینند؟! خانواده ها چشم به در کوچیکی در کنار سالن دارند لبخند به لب. وقتی عزیزشون پا به داخل سالن میذاره، چیزی که امان آدمو می بره اشکهاییه که بی وقفه سرازیر میشه. دستهایی که دور کمر و گردن همدیگه حلقه میشه. اغلب وقتی دور میز آروم می گیرند فقط به هم نگاه می کنند با اشک و با لبخند. دستهای هم رو می گیرند و حرف میزنند اما اون بیست دقیقه وقت ملاقات به اندازه بیست ثانیه میگذره. امان از مادرهایی که بچه های اعدامیشون رو در بغل می گیرند... پدرهاشون بسیار پیرتر از سنشون نشون میدن و موقع خداحافظی انگار پیرتر هم میشن. خواهرها در لحظه خداحافظی نمی فهمند چادرشون افتاده و طرف که محکوم به اعدامه در این ملاقاتها کار سختتری داره چون باید مدام با درد لبخند بزنه لبخند بزنه و لبخند بزنه. لعنت به سالن های ملاقات حضوری زندان، لعنت به لحظه خداحافظی، لعنت به اعدام جوون بیست و چند ساله در صبح های زود...

۹۵/۰۷/۲۸
7660 ...

نظرات  (۱۴)

مثلن چند ساعت دیگه
چون بیشتر اعدام ها چهارشنبه ها انجام میشه.:((
پاسخ:
لعنت به چهارشنبه ها انقدر که تلخند...
حتی لعنت به این حجم احساس...
کاش میشد بعضی وقت ها این حجم احساس رو قانون تاثیر میذاشت و حکم ها رو تغییر میداد...
پاسخ:
بله کاش می شد...
چقدر دلم گرفت ..
پاسخ:
دیدنش از خوندنش هزاران بار دلگیرتره عزیزم...
۳۰ مهر ۹۵ ، ۰۱:۵۳ رحیم فلاحتی
یاد روزهای نوجوانی افتادم . پای پیاده با هزار دلهره و اضطراب باید خودم را می رساندم جلوی زندان . برای گرفتن نوبت . وقت ملاقات . شیشه و آیفون و زندانی آنسوی دیوار که نمی توانستید همدیگر را لمس کنید و ...
  این همه لای در من ته نشین شده است ؟!

  همیشه هست . بستر نرم مرگ !

  خوب با سنگ و کلوخ نواختی مان بودای سن پطرزبورگ !
پاسخ:
پس خوب میفهمید که چقدر نوشتن بعضی چیزها سخته!
لعنت به متجاوزی که زندگی را از یک دختر می گیرد و حقش زجرکش شدن است،نه اعدام.لعنت به قاتلی که حق حیات را از همنوعش می گیرد.و کاش خانواده ها کنترل خشم و شهوت را به بچه هایشان یاد بدهند که این اتفاق ها نیفتد.
پاسخ:
شما نگران اجرای عدالت نباشید دوست عزیز چون عدالت همیشه برای طبقه پایین با تمام قوا اجرا میشه!
سلام
با نظر سحر موافقم اما شاید منظور تو کسایی هستش که بی گناه باشن یا جرمشون بزرگ نباشه یا سهوا دچار خطایی شدن و...
من همونطور که قبلا به آزیتا گفتم همه پستای تو رو خوندم البته کامنتمو مثه اینکه به تو داده و نیاز نیس که دیگه چیزی بگم!
دوس داشتم واسه همه پستات کامنت بذارم اما مثه قدیم دیگه حالشو ندارم فقط خواستم بگم که در نزد خدا عزیزی چون وجودت پاکه و قطعا به خواسته هات میرسی و از خدا واست بهترینا رو خواستارم
تا حالا چن بار حرم حضرت معصومه رفتم واست دعا کردم ان شالله که بانو تو رو به خواسته هات برسونه
پاسخ:
مرسی بایت وقت و لطفتون و امیدوارم استحقاق این همه محبت رو داشته باشم :)
سلام عزیزم

چقدر زیبا نوشتی.....دوستت دارم
پاسخ:
مچکرم عزییزم می بوسمتون :)
سلام 
 
نشستم با حوصله دونه دونه پست هارو از خرداد 94 خوندم. لبخند زدم ...اشک تو چشمام جمع شد...به فکر فرو رفتم .کمتر پیش میاد آرشیو نوشته ها جذبم کنه. 
حس خوبی بود بعد مدتها وبلاگی رو پیدا کردم که حس غریبگی نداره برام . دیگه همیشه میاااااام. شاداب باشی .

پاسخ:
سپاسگزارم از وقتتون و کامنتتون و محبت بی توقعتون :)
بنویس دیگه دختر
عه ببخشید باید میگفتم لطفا
پاسخ:
می نویسم می نویسم دوباره سعی می کنم:) 
عمر دوستی ما انقدر هست که اگه توی گوشمم بزنی ناراحت نشم :*
قفس به این بزرگی کاشکی پرنده بودم
مهم نبود پریدن ولی برنده بودم
فرقی نداره وقتی ندونی و نبینی
غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی
غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی
Hello کسی اینجا هس؟
خدمت معولا برای پسرها کابوسه ولی همیشه دوس داشتم تو زندان خدمت سربازیمو بگذرونم، متاسفانه نشد و رفتیم ارتش. اگه ما از دو سال خدمت ده سال خاطره داریم، اون هایی که تو زندان خدمت کردن صد سال خاطره دارن! جای عجیبیه، بند اعدامیا همیشه منو یاد فیلم "مسیر سبز" میندازه.
پاسخ:
چطوری تو پسر؟
آدمی مثل تو باید خدمتشو اون جا می گذروند و بعد برای همه می تونست بهترین تصویر سازی ها رو بکنه.
مرسی بابت آدس جدیدت :)
یاد جان کافی افتادم تو فیلم مسیر سبز ،
پاسخ:
بی شباهت شاید نباشه دوست من :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی