تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۳

حسادت در یک صبح برفی

بعد از یه سنی آدمیزاد یه حس هایی دیگه توش می میره. بی تفاوت می شه. نمی خواد بشه ولی خب قانون طبیعته و یه چیزهایی توی دلش می میره. مدتها بود نسبت به چیزی و کسی حس حسادت نداشتم. یعنی کلا آدم حسودی نبودم و نیستم ولی امروز این حس رو توی خودم حس کردم و انقدر قوی بود که خواستم ثبتش کنم. صبح طرفهای ساعت نه یا ده یا یازده وقتی از سر بیکاری و بی حوصلگی عکسهای پروفایل توی تلگرامم رو چک می کردم، روی عکس یه دوست قدیمی موندم. با هم لیسانس و فوق لیسانس گرفتیم و بعد اون ازدواج کرد. حالا عکس گرفته بود. همراه با دخترش توی اولین برف زود هنگام تهران. از ته دل می خندیدند. اون ساعت صبح توی پارک... برف، دختر، لبخند و یک عکس! شاید زندگی من نباید این همه بد پیش می رفت... 

7660 ...