تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۸ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۳۰

زمانی که گذشت...

پیر شدم. اینو به شدت در وجودم احساس می کنم. اولین بار زمانی حسش کردم که دلم دیگه یه اپارتمان نمی خواست. دلم یه خونه ده متری با یه حیاط بیست متری می خواست! دلم حیاط می خواست با یه درخت بزرگ مثل همون که جلوی در خونه قبلیمون بود. سمی رفته بود دم در خونه قبلی. می گفت خونمون ناراحت بود. می گفت درختت خیلی پیر و خسته بود... توی شیش ماه گذشته ده بار هم از خونه بیرون نرفتم. مثل پیرزن های توی فیلم های معناگرا شدم. فقط دلم یه حیاط می خواد با یه درخت بزرگ... دلم می خواد خیلی چیزهای دیگه که توی قلبمه رو بنویسم اما نمی تونم، نمی شه. لامصب نمیشه! سالی که گذشت برای من از جهت شخصی سال خیلی بدی بود. سراسر تنهایی، سراسر بیهودگی، سراسر خسران! بوی گند گرفتم از این همه انجماد، از این همه ناتوانی، از این همه تنهایی و از این همه... پیر شدم در سکوت و کسی نفهمید. مردم اون بیرون دارن زندگی می کنند. مفیدند. موثرند. کسی منتظرشونه. کسی دوستشون داره. کسی نگرانشونه. من اما در سکوت پیر شدم و کسی نفهمید.

با این حال خواستم برای همه شمایی که نمی شناسمتون و اینجا رو می خونید بگم که دوستتون دارم و براتون سال خوبی رو آرزو می کنم.


7660 ...