توییتر
دوستم گمون می کنه دنیای توییتر منو خوشحال کرده و من تونستم بالاخره اون فضای مورد علاقه ام برای بحث و دعوا رو پیدا کنم. البته شاید واقعا اوایل اینطور بود. از کشف اون همه آدم با اون همه تفکرات مختلف لذت می بردم اما کم کم مثل بقیه فضاها منو رو به افسردگی کشوند! توییتر پر از آدم های کوچیکتر از من بود که سرشار از خلاقیت بودند. آدمهایی که تفکر داشتند. فکر می کردند و توی کمترین کاراکتر و فضای موجود، بهترین و صریح ترین افکار رو منتقل می کردند. پر از آدمهایی که عکاس و خبرنگار حرفه ای بودند. آدمهایی که زبان انگلیسی شون عالی بود. آدمهایی که فوق العاده پولدار بودند و یه جور خاصی بودند!! کلا من اون وسط زیادی معمولی هستم. انقدر معمولی که از خودم تهوع می گیرم. انقدر بدون مسیر، بدون هدف، انقدر سردرگم... راستش رو بخوام بگم اینه که این روزها از خودم راضی نیستم و کاری هم از دستم ساخته نیست!