تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۶

تضاد

چقدر شبها صدای هواپیماهایی که از بالای سرم میگذرند به من آرامش میدند. اونها به طرز عجیبی منو خیالپرداز می کنند و رویای رفتن به جاهای بهتر رو در من زنده می کنند. بعضی شبها حتی در خودم این قدرت رو می بینم که برای همه مسافرهاش داستانی بسازم. چقدر شبها که همه فکرها و دردها به آدم هجوم میارند، صدای گذشتن یک هواپیما حال منو خوب میکنه. حتی به اون شب که توی هواپیما از درد به خودم می پیچیدم ولی نمی تونستم نخندم، می افتم و می بینم چقدر درد گاهی می تونه شیرین باشه. ولی توی روز این حس فرق می کنه. صدای هواپیما در من ترس عجیبی ایجاد می کنه. دلواپسم می کنه و منو تا دورترین اضطرابهای زندگیم می کشونه. یاد خاطرات بد می افتم و تصویر اون زنی رو به یاد میارم که بعد از سقوط هواپیما توی ترافیک گریه می کرد و به شدت بی تاب بود و حتما اون ترافیک براش طولانی ترین ترافیک زندگیش بود. صدای هواپیما روزها منو تا دلهره سقوط، مرگ، نبودن و نیستی می بره. عجیبه که انسان چقدر با حسهای متضاد زندگی می کنه و این شعر "صبا کاظمیان" حس غریبی رو در من زنده می کنه:

محبوب من

مگر تو

همان کسی که همیشه نبود، نیستی؟

چگونه باز هم

برای کسی که همیشه نبود

دلتنگم؟!

۹۴/۰۳/۱۳
7660 ...

نظرات  (۳)

چقدر خوب گفته. باید شعر رو جدی تر بگیرم
پاسخ:
آره بعضی شعرها رو باید اصولی جدی گرفت.
سلام. میشه وبلاگ منو هم ببینید؟ د:
پاسخ:
باشه ناصر جون به شرط اینکه منو لینک کنی :دی !!!!
دل کندن از هرچیزی سخته از جمله بلاگفا که حکم خونه رو داشته برامون.خوشحالم تو دل کندی
پاسخ:

دل کندن دیگه برای امثال من و تو آرام کار سختی نیست. عادت داریم:)

خوش اومدی.