مشقات نوشتن یک پست
تمام امروز داشتم به این فکر می کردم که موضوعی برای نوشتن پیدا کنم. از صبح که صبحانه ام رو می خوردم، داشتم به موضوعی برای نوشتن فکر می کردم. حتی در همان حال با خودم فکر کردم راجع به همین صبحانه ای بنویسم که بیش از سی سال هر روز صبح اون رو می خورم و گاهی صبحها از تصور یه صبحانه تکراری دیگر ترجیح میدهم بیدار نشوم. اما بعد منصرف شدم و به موضوعات دیگر فکر کردم. وقتی داشتم با فلاکت تمام کتلت ها را سرخ می کردم، فکر کردم شاید جالب بشود اگه راجع به کبری خانوم بنویسم. او که بیست و یک سال است در این محل با او زندگی می کنیم و حتی برای نمونه یک بار هم نشده که رفت و آمد ما از زیر دست او در برود. بعد با خودم گفتم ای بابا این هم شد موضوع؟! تا لحظه ای که ظرفها را شستم و آشپزخانه را تی کشیدم و کل وبلاگهایی که دوست دارم را زیر و رو کردم داشتم به موضوعی برای نوشتن فکر می کردم. بسیار سخت و تاسف بار است که فردی که دایما در کنج خانه تمرگیده بتواند موضوعی بکر برای نوشتن پیدا کند و حتی یک عکس برای اینستاگرامش بگذارد. حالا که این خطوط سرشار از بی هدفی را تایپ می کنم دوست داشتم دوستی داشتم و با او قرار شامی در بیرون میگذاشتم و بعد آخر شب که به خانه می آمدم حتما موضوعی برای نوشتن و عکسی برای اینستاگرامم داشتم. حیف که از این نعمت هم بی بهره مانده ام!
*من دوست عزیزمان "داهول" را نمی شناختم ولی می دانستم وبلاگ نویس دوست داشتنی و انسان شریفی است. امروز مطلع شدم برادر گرامیشان را از دست داده اند. و البته همه می دانند که برادر بسیار عزیز است و از دست دادنش سخت و جگرسوز. برای این دوست عزیز و خانواده محترمشان صبر جمیل و عزت آرزو می کنم و برای برادرشان رحمت و مغفرت. و همه بالاخره رفتنی هستیم...