آخـــــــــــــرین دیدار
داشتم به صبا می گفتم: حدس بزن کی بهم مسیج داده؟ یهو گفت: ب... گفتم نه و بعد با خودم هزار جور فکر کردم. اینکه اگه مسیج داده بود و مثلا گفته بود بیا تا برای آخرین بار ببینمت، من باید چکار می کردم؟ به صورتم توی آیینه نگاه کردم. حتما می فهمید مدتهاست که صورتم زیر دست هیچ آرایشگری نرفته. باید آرایشگاه می رفتم. لعنتی! کاش اون مانتو رو خریده بودم. نمی شد که بعد از این همه مدت بازم با مانتوی مشکی به دیدنش می رفتم. به ریشه های موهام نگاه کردم که دیگه رنگی نداشتند و پایین موهام که هزار رنگ شده. نامرتبی از این بیشتر دیگه امکان نداره! هزار جور فکر کردم. اینکه آدمها برای آخرین قرارها چه حرفهایی باید بزنند، اینکه چکار کنم که دستهام نلرزه، اینکه باید قشنگترین رژم رو بزنم، آیا باید لبخند میزدم یا نه؟ فکر کردم اگه ازم بخواد من مکان قرار رو تعیین کنم کجا باید قرار بذارم؟ به همه جاهایی که پله ندارند و آبرومندند فکر کردم و دیدم چقدر دیگه این شهر رو نمی شناسم، فکر کردم چقدر از آخرین ملاقاتمون راه رفتنم افتضاحتر شده، نکنه زمین بخورم! فکر کردم یعنی چی میخواد بگه؟ اینکه تو دختر خوبی هستی اما من لیاقت تو رو ندارم؟! فکر کردم اگه اینو بگه حتما میز رو توی صورتش برمیگردونم و اون باز فکر می کنه من هیچ وقت رام شدنی نیستم! چی باید می گفتم و چکار باید می کردم؟ باز به خودم توی آیینه نگاه کردم و با خودم گفتم: اگه مسیج داده بود بیا تا برای آخرین بار... قطعا قبول نمی کردم و جوابی نداشتم!
چرا راه رفتنتون سخت شده و به قوال خودتون افتضاحتر؟
امیدوارم زود زود زود خوب شید
شادیتان مستدام