مبداء تاریخ
گاهی در زندگی حوادثی پیش میان که میشن مبداء تاریخ! مثلا بابات میره و این میشه مبداء تاریخ زندگی تو. بعد از اون همه چیز به تاریخ بودن بابا و تاریخ نبودن بابا تقسیم میشه. یه فیلم می بینی و فکر می کنی بابا اینو دیده بود؟ از یه خیابون رد میشی و میگی هی با بابا اینو اومده بودم. یا یه عکس پیدا می کنی و تو ذهنت به یاد میاری که این عکس مال اون موقعست که بابا بود. توی زندگیت اتفاقاتی می افته که به خودت نهیب می زنی کاش بابا بود، اگه بود این کارو می کرد و اون اتفاق نمی افتاد. غذای جدیدت رو می چشی و میگی چرا برای بابا از اینها درست نکردم. لباس چند سال پیشت رو از توی کمد بیرون میاری و به یادت میاد اونموقع که بابا بود این لباس رو خریدم... کاش زندگی همه از امشب یه مبداء تاریخ خوب پیدا کنه که بعدها بگن: بعد از اون شب محرم سال نود و چهار چقدر اتفاقات خوب برامون افتاد!