ما همچنان در امتحانات به سر می بریم!
این روزها به شدت تحت فشارم. شایدم دارم همچنان امتحانات الهی رو یکی پس از دیگری پس میدم! آخه میدونید که اونهایی که خیلی بدبخت هستند خیلی امتحان میشن و در نهایتم رد میشن! بعد از شش سال که مغازه عروسک فروشیم رو بستم، دقت کنید پس از شش سال!! دو روز پیش از بانک زنگ زدن که: خانم محترم شما کارت خوان رو پس ندادید، دزدیدید و بردید و خوردید و زدید به چاک جاده! و من الان درگیر پرونده کارت خوان مغازه ای هستم که همش ضرر بود و حال همچنان بعد از این همه سال عین سگ درگیرشم. در این هیر و ویر و شلم شوربا، قضیه مبلها هم برای خودش شده قوز بالا قوز! مردک مبل فروش یک ماهه که من رو علاف یه دست مبل کرده و امشب برداشته برای من کلیپ مستهجن فرستاده که نمی دونم چی!! نمی دونم از پس بدبختی های مستمر به کجا پناه ببرم و ای کاش می تونستم حداقل اینجا یه چیزهایی رو بگم ولی حیف! به قول "تانزانیا" باید وبلاگمون رو جایی کنیم برای فحاشی! واقعا چرا وقتی توی این جامعه یه مرد چه به عنوان پدر و چه به عنوان شوهر و چه به عنوان خری به اسم دوست پسر نداری باید مدام مورد ظلم و اهانت و توهین قرار بگیری؟!!! و در آخرم دلم می خواد به توی عوضی فحش بدم و آبادت کنم و تف بندازم تو صورتت و هر چی فحش خواهر و مادر بلدم نثارت کنم که در چنین لحظاتی هیکل نحست از جلوی چشمم کنار نمیره! قشنگ بچسب به دوست دخترت عنه، من خودم از پس زندگی برمیام گه!