تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۰

صرفه جویی زن، سرافرازی مرد!

من توی زندگی خانوادگیم، جزء اولین چیزهایی که یاد گرفتم، صرفه جویی بود! الگوی ما در زندگی مامانم بود که همیشه حتی وقتی اوضاع خوب بود، صرفه جویی می کرد و این صرفه جویی شامل همه چیز می شد. از پول گرفته تا مواد غذایی و لباس و کفش و... اتفاقا اخلاق خوبی هم بود چون همین شیوه مامانم در زندگی باعث شد که درآمد بابا هر چقدر هم که کم بود مدیریت بشه و ما هیچوقت نخوایم از کسی کمک بگیریم یا محتاج کسی باشیم. مامان همیشه یه پول برای روز مبادا داشت و در مواقع اضطراری اونو رو می کرد و خانواده رو از بحران نجات میداد و بابا هم که به مدیریت اقتصادی مامان ایمان داشت همیشه پولهاشو تا قرون آخر به اون میداد. خلاصه که من با این سیستم بزرگ شدم و الان وقتی زندگی بعضی ها رو می بینم جوش میارم! مثلا همین همسایه مامان اینا؛ زن همسایه بسیار زن خوبیه ولی فاقد هر نوع مدیریته و حتی خرید خونه رو هم شوهرش انجام میده. شغل مرد همسایه تا همین چند وقت پیش سلمونی بود که به بهانه اینکه نمی صرفه اونو جمع کرد و یه ماشین خرید تا با رانندگی روزگار بگذرونه! و خب الان به شکست مطلق رسیدند. چرا؟ چون از مهمونی و خریدهای اضافه نمی زنند و دو هفته پیش که زن همسایه زایمان کرد تا یه هفته اقوام اینور و اونور خونه اینها می خوردند. که چی؟ که خانوم برای دومین بار زاییده!! امروز که مرد همسایه رو دیدم دلم خیلی براش سوخت. چون اجاره خونه رو نداده بود و مستاصل نمی دونست چکار کنه. دلم می خواست بهش بگم: دوست عزیز با این اوضاع اقتصادی خراب، بچه دوم رو می خواستی چکار؟ این همه ریخت و پاش برای چی بود؟ گوسفند کشتی که چی؟ اما نمی تونستم هیچکدوم اینها رو بگم چون اونها شب مهمون داشتند و مرد آماده شده بود که بره خرید! تو رو خدا این زندگی وامونده رو مدیریت کنید چون غم انگیزترین صحنه دنیا، چهره مردیه که بدهکاره...

۹۴/۰۸/۱۷
7660 ...

نظرات  (۱۰)

خیلی بی فکرن.. یخده فکر آینده اون دو تا بچه ای که پس انداختن نیستن. 
پاسخ:
همون رو بگو! آخه با توکل به خدا که نمیشه بچه بزرگ کرد وقتی که همه چی پولی شده!
۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۰:۳۳ فاطیما کیان
شبیه زندگی یکی از دوستان من , همیشه در حال بریز و بپاشه اونوقت به پول کلاس هایی که با هم میریم میرسه نداره ! و من جدا تعجب میکنم از اینکه چرا مدیریت ندارن اصلا ...
پاسخ:
وای از این جور آدمها خیلی حرصم می گیره که هیچوقت برای مسایل ضروری پول ندارند ولی برای حاشیه پردازی راحت خرج می کنند:/
پس حرف مردم چى میشه؟ جواب حرفاى مردمو کى بده؟ کى به چشم و هم چشمى ها برسه؟ 
همه فکر بعضیا همینه : اگه نکنیم، مردم چى میگن؟!
خدا رو شکر ، من که هیچوقت واسه مردم و حرف مردم زندگى نکردم
پاسخ:
بله دقیقا بسیاری از وقتها این شیوه زندگی متاثر از زندگی اطرافیانمونه و به قول شما چشم و هم چشمی و به قول کارشناسان جامعه شناسی روی آوردن به مصرف گرایی!
دکتر این جور که بوش میاد شما ماشاا.. هزار ماشاا.. همه چی تمومی:)
آی خدا پدرتو بیامرزه و مادرتو نگه داره. با تک تک سلولام با رگ و استخونم این پست رو حس کردم. از زمانی که اطراف رو درک کردم، یادمه مادرم مثل پدرم حلقۀ ازدواج نداشت. به قول خودش یه خورده بعد ازدواج چاق هم شده بود می گفت وقتی رفتیم طلا فروشی برا گذرون زندگی طلاها رو با حلقه نامزدیمون بفروشیم طلافروش بی انصاف النگوها در نمی اومد با قیچی از دستم برید :D
مخصوصا تو اون دوران مزخرف اقتصادی بعد جنگ تحمیلی. که مادرم می گفت با بابات شیرخشکهای کوپونی تو رو می گرفتیم می بردیم می فروختیم نون می خریدیم برا خودمون. خلاصه که همون زندگی فلاکت مستأجری با مدیریت مالی زن رسید به جایی که دیگه خدا رو شکر سقف خونه خودمون بالا سرمونه و اوضاع هم خوبه. قشنگ یادمه پدرم مرد قدمهای ریسکی نبود و مادرم چقدر گریه کرد شبی که می خواست پدرمو راضی کنه این خونه رو با کلی وام و بدهی بخریم مادرم می گفت می تونیم واماشو بدیم و تونستیم! پدرم دقیقا هرچی تو زندگیش اندوخته داره از مدیریت مادر خدا بیامرزم داره.
البته خوب تو این ساختن به زندگی بی لذت من یکی زیادی به مادرم رفتم طوری که الآن تنها خرجم ماهی 56 هزارتومن اینترنت هست به اضافۀ نهایت روزی 3400 کرایۀ رفت و آمد تا دانشگاه :))
و صد البته نمونۀ این خانواده های پرخرج هم خیلی زیاد دیدیم تو این 27 سال زندگی کسایی که مستأجر و مقروض بودن و هستن و قطعا تا ابد خواهند بود چون ذاتشون، منششون و رفتارشون و جوهره شون بدهکاره دست خودشونم نیست.
خدا سایۀ مادر رو حفظ کنه :)
پاسخ:
خدا مادرت رو رحمت کنه. بله انگار قدیمی ترها نسبت به این جدیدی ها که ما هم به نوعی از دسته دوم هستیم طاقت سختی و اقتصادی زندگی کردن رو نداریم و شایدم به قول دکتر بیشتر ناشی از چشم و هم چشمی و تاثیر پذیری زیادمون از زندگی اطرافیانمون باشه.
شهاب نکنه از این مرد خسیس ها باشی؟!! میدونی که مرد خسیس خودش یه معضل بزرگه:)
این اون چیزیه که ما بهش میگیم نداشتن عقل معاش.
البته نظر من اینه که آدم ها و مخصوصا مردها(به خاطر نقش نون آوری) به صرفه جویی عادت می کنن و این بعدتر مشکل ساز میشه
پاسخ:
حالا من برعکس تو دیدم که مردها اصلا خاصیت صرفه جویی و فکر اقتصادی ندارند. البته همیشه یه عده استثناء هستند.
تا خسیس رو چی تعریف کنیم. اگه کسی چیزی رو از ته دل و عشقی دوست داشته باشه خیلی هم خوشحال می شم مهیا بشه و خودمم همیشه کمک می کنم ولو می خواد لامبورگینی باشه :D
ولی خودم علاقم معمولا در حد عدس پلو و نون لواش و کیشمیش تو آجیل هست.
به قول دکتر همون بحث چشم و هم چشمی و افادۀ الکی هم هست. تو آیین من کسی که به سلطانی عشق می ورزه حق داره ده پرس هم رستوران بخوره تا تهش. ولی متنفرم از آدمایی که غذای گرون سفارش می دن و کمتر از نصفشو می خورن!
تو این مورد آره خسیسم نسبت به آدمایی که افادۀ الکی دارن
پاسخ:
شهاب خیلی جدی گرفتی من فقط شوخی کردم باهات وگرنه خودتم میدونی که من میدونم اصلا آدم خسیسی نیستی:)
بیا از این زاویه م نگاه کنیم
بهنظرم کار درست رو یه همچین زنای بریز بپاشی می کنن .چون همیشه از لذتایی که میخوان بهره مند میشن ...

به پدر خدابیامرز خودت و پدر خدابیامرز خودم نگاه نکن که واسه اون نسل بودن. یه گروه از مردای الانم مسئولیت پذیر قدر دون نیستن...هرچقدر آدم قناعت کنه بیشتر دور برمیدارن


من یه زندایی دارم که با همین عدم مدیریتش داییمو به خاک سیاه نشوند و فقط ریخت وپاش داره اما داییم براش جوون میده واز همه ی فامیل کنده شده ...


پاسخ:
اگه بخوام از زاویه دید تو به قضیه نگاه کنم کلا باید یه پست دیگه بنویسم چون اصلا اون موضوع تا ده تا پستم جای مانور داره:)
وای این جمله آخر کامنتت منو تا کجاها و زندگی چه کسانی در فامیل مکرمه مون نبرد:)))
مرد خسیس هم ندیدی؟ روم نشد بگم خسیس. تلطیفش کردم و شد صرفه جو :-))
پاسخ:
چرا عزیزم خسیس دیدم:)) آخه صرفه جو تلطیف شده خسیس نیست به نظرم شاید کمی با هم از نظر من، فرق می کنند.
۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۵ خانوم ِ میــــم

هنوز هم بعد از این همه سال چهره ویلان را از یاد نمی برم. در واقع در طول سی سال گذشته همیشه روز اول ماه که حقوق بازنشستگی را دریافت می کنم به یاد ویلان می افتم. ویلان پتی اف کارمند دبیرخانه اداره بود، از مال دنیا جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی نداشت ویلان اول ماه که حقوق می گرفت و جیبش پر می شد، شروع می کرد به حرف زدن. روز اول ماه هنگامیکه که از بانک به اداره برمی گشت به راحتی می شد برآمدگی جیب سمت چپ اش را تشخیص داد که تمام حقوق اش را در آن چپانده بود. ویلان از روزی که حقوق می گرفت تا روز پانزدهم ماه که پول اش ته می کشید نیمی از ماه سیگار برگ میکشید. نیمی از ماه مست بود و سرخوش. من یازده سال با ویلان همکار بودم.


بعد ها شنیدم او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است روز آخر که من از اداره منتقل می شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می کشید. به سراغ اش رفتم تا از او خداحافظی کنم. کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کند زندگی اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند. هیچ وقت یادم نمی رود، همین که سوال را پرسیدم به سمت من برگشت و با چهره ای متعجب آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همین طور که به او زل زده بودم، بدون این که حرکتی کنم ادامه دادم همین زندگی نصف اشرافی نصف گدایی. ویلان با شنیدن این جمله همان طور که زل زده بود به من ادامه داد: تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟ گفتم: نه. گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟ گفتم: نه. گفت: تا حالا با یه دختر خوشگل قرار گذاشتی؟ گفتم: نه. گفت: تا حالا پدر و مادرت رو بردی سفر؟ گفتم: نه. گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟ گفتم: نه. گفت: تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟ گفتم: نه. گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟ گفتم: آره ... نه ... نمی دونم ...

ویلان همین طور نگاهم می کرد، نگاهی تحقیر آمیز و سنگین، حالا که خوب نگاهش می کردم مردی جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله ای را گفت که مسیر زندگی ام را به کلی عوض کرد، ویلان پرسید: می دونی تا کی زنده ای؟ جواب دادم: نه. ویلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی.

زندگی کوتاه است، زنده گی قواعد خاصی ندارد، سریع فراموش کن، به آرامی ببوس، واقعاً عاشق باش، بدون محدودیت بخند، هیچ چیزی که باعث خنده ات میگردد را رد نکن. در حقیقت هر لحظه را که از دست دهیم دیگر باز نمی گردد.



به نظر من زن همسایه تون اشتباه نمیکنه ! شادی مهم تر از پوله. بالاخره اجاره خونه داده میشه. 
مهمونی دادن هم برکت آدم رو زیاد میکنه به نظر من. مهمون روزی شو با خودش میاره .من که به این مساله کاملا" معتقدم.
مدیریت خرید هم به نظر من با مرد هست. چون دخل وخرج با مرده. چرا زن باید خودش رو توی این سختی ها بندازه؟ تجربه ثابت کرده همچین آقایونی بیشتر و بیشتر خودشونو میکشن کنار و همه ی مسئولیتها رو میندازن رو دوش زن ها.
در ضمن تک فرزندی واقعا چیز بدیه. بچه حداقل باید دوتا باشه. این یه چیز روانشناسیه.نمیشه به خاطر پول ، سلامت روانیه یه دونه بچه شونو در نظر نمیگرفتن.
البته این نظر و سبک زندگی منه و سبک زندگی و نظر شما هم محترمه! 
اتفاقی به وبلاگ شما رسیدم!
سلام
پاسخ:
سلام عزیزم:)
همونطور که گفتید هر کدوم از ما سبک زندگی و نظر خودمون رو داریم و نظر شما هم بسیار برای من محترمه:)
۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۹:۴۰ سپیده برون
منم اعصابم از بریز بپاش الکی خرد میشه. کسی رو میشناسم که مجرده و کار میکنه ولی از بس خرج غیر ضروری و روزمره داره دو قرون پول جمع نمی کنه بره مسافرت یا حتی کارش رو گسترش بده. فکر میکنه همه چیز همینجور میمونه. شعارشم اینه که من جوونم باید خرج کنم :/
پاسخ:
وا عجب شعاری داره!!
آدمها وقتی متوجه اشتباهاتشون میشن که دیگه زمانی برای جبران نیست.