این یه نیازه نه علاقه
یادم نمیاد کی عصاهامو عوض کردم ولی یادمه آخرین عصایی که قبل از این عصاها داشتم رفت زیر ماشین و مچاله شد و مجبور شدم عصای دیگه ای بخرم. فکر کنم بیش از پانزده ساله که من این عصاها رو دارم. خیلی کهنه شدند و آلومینیوم قسمت پایینش دیگه کاملا به سیاهی میزنه و شبیه عصاهای گداها توی فیلم "الیور تویست" شده. قسمت پایینش که پیچ می خوره کمی شل شده بود برای همین بابا یه حلقه که شکل گل بود انداخت کنارش تا پیچش سفت بشه و زیر بغلی هاش قبلا پلاستیکی بود که پاره شد و بابا انقدر گشت تا یه مشابهش رو پیدا کنه تا من ناراحت نشم ولی اونایی که خریده بود برای این عصاها شل بود بنابراین بابا اعلام کرد: دخترم غصه نخور الان درستش می کنم! و بعد چند دور چسب مشکی بالای زیر بغلی ها پیچوند و بعد اونها رو جا انداخت تا سفت باشن. حالا اون چسبها هم بیرون زده و شکل خیلی ناجوری به عصاها داده. اون قسمت دستی ها هم که دستمو می گیرم کاملا شکسته و زار میزنه. اون سالها که با "ب" می رفتیم پارک انقدر باهاشون بازی می کرد که آخر سر تقریبا داغونشون کرد. عصاهای من همیشه با من هستند و تنها شاهد همه شادیها و غمهام بودند ولی من اصلا دوستشون ندارم اصلا. فقط بهشون نیاز دارم و توی این چند سال هیچوقت دلم نخواسته عوضشون کنم با اینکه همه تقریبا به من میگن این عصاها مایه آبرو ریزیه. نمیدونم! اما اگه شما یه روز یه دخترو با عصاهای کهنه و یه شالی که داشت از سرش می افتاد و یه رژ تابلو در حالیکه نیشش تا بناگوش بازه رو کنار خیابون دیدید جلو بیاید و سلام کنید و شک نکنید اون منم: 7660
* از وبلاگ قبلیم
** هنوزم وقتی کامنت های مربوط به این پست رو می خونم، خیلی خیلی زیاد حال می کنم :)