داستان شب هزار و یکم
همیشه و همیشه داستانها همینطور بوده. شاید از زمان های خیلی خیلی قدیم. از زمانی که من و شما نبودیم. بله از اول، داستان ها همینطور بوده... به "شیرین" سریال شهرزاد نگاه کنید. کمتر بیننده ای چنین شخصیتی رو دوست داره. دختری بد اخلاق با بزرگترین عیب برای یک زن! که قباد فقط از ترس پدرش باهاش زندگی می کنه. نه مثل شهرزاد درس خونده و نه قصه های هزار و یک شب بلده. دختری که با کلفت و نوکرها مهربون نیست و به جای عاشقانه حرف زدن با شوهرش، به جادو و جمبل متوسل میشه و آخرشم که معتاد و بدبخت از آب درمیاد تا جایی که شوهر احمقش فکر می کنه دیوانست و باید به تیمارستان برده بشه! بیننده هرگز نمی فهمه که حقیقت چیزه دیگه ست و از ظواهر امر به این نتیجه میرسه که حق با قباده! حقیقت اینه که شیرین با وجود نقصی که داره، دختر زیبا و شادیه که تنها یک اشتباه مرتکب شده و اونم اینه که عاشق کسی شده که کمترین علاقه ای بهش نداره. از نظر من "شیرین" بیش از شهرزاد برای عشق جنگید و بیش از شهرزاد تاوان داد. برای قباد که بهره ای از هوش و حتی زیبایی نداشت، از پول پدرش دریغ نکرد و قباد به خاطر ازدواج با اونه که در رفاه به سر می بره و به کاری مشغوله و سرزنش ها رو به جون می خره چون عرضه اینو نداره که از خودش چیزی داشته باشه. شیرین گر چه به ظاهر به خاطر بچه، اما به خاطر دلگرم شدن قباد به زندگی بود که تن به داشتن "هوو" میده. شیرین بیش از هر کسی زخم حرف مردم رو تحمل می کنه و صورتش رو با سیلی سرخ نگه میداره و این شیرین داستانه که باید سختی غیرت نداشتن شوهرش رو نسبت به خودش به دوش بکشه و جز پدرش هیچ دلسوزی نداره... من شیرین رو بیش از شهرزاد عاشق دیدم و امثال شیرین رو بیشتر در اطرافم حس کردم و حتی خودم رو در شیرین دیدم با همون چنگ زدن های بی امید و بی حاصل برای برگشتن عشق! همیشه و همیشه داستان ها همینطور بوده. داستان های عاشقانه به نام آدم هایی تمام شده که کمتر جنگیدند و بیشتر مورد توجه مردها بودند...
*توجه: شخصیت ها تحلیل شده اند نه بازیگران!
خیلی بده که آدم عاشق کسی بشه که اصلا علاقه ای بهش نداره.هم بده،هم سخت.