این داستان واقعیست!
چند ماه پیش شاید بهار یا زمستون گذشته یا حتی تابستون سال قبل در یک دعوا پسر بزرگ خانواده ای مرتکب قتل دوستش میشه. در جریان تحقیقات پلیس برادر کوچک خانواده هم به جرم معاونت در قتل دستگیر و به پنج سال حبس محکوم میشه. اولیای دم به هیچ طریقی حاضر به رضایت دادن نمیشن! در همین بین، برادر مقتول به همراه دوستش به مادر میانسال قاتل "تجاوز" می کنه تا هر دو برادر رو در حبس دچار فشار عصبی کنه!! مادر به دلیل اینکه هنوز امید داشته برای پسر بزرگش رضایت بگیره از شکایت منصرف میشه و البته کدوم زن میانسال شکسته ای توی شهرستان ممکنه از این دادگاه به اون دادگاه بره و جلوی همه بگه دو تا جوون به من تجاوز کردند؟! پدر خانواده بر اثر این شرمساری و ناامیدی محض دق مرگ میشه! خبرها به گوش پسر کوچیک خانواده می رسه و تقاضای مرخصی می کنه... من به دو روز پیش این موقع فکر می کنم. احتمالا با یه پلاستیک لباس دم دم های غروب با قلبی پر از خشم پاش رو از در زندان بیرون میگذاره. احتمالا قبلا به اینکه می خواد چکار کنه فکر کرده. صبح فردا قتل های خونین اراک که در راس حوادث روزنامه های دیروز بود، شکل می گیره! البته که به قول معروف "حکم اصلی مال خداست" اما شما این واقعیت رو چطور قضاوت می کنید؟ اگر برادر شما اعدام بشه و به مادرتون تجاور کنند و پدرتون دق مرگ، شما چکار می کنید؟ من اما براش دعا کردم بعد از همه این طوفان ها، امشب توی انفرادی آرامش داشته باشه و راحت بخوابه...