لیست آرزوها
نمیدونم کجا اما جایی خونده بودم آرزوهاتون رو هر شب بنویسید، اونها رو هر شب بنویسید و مطمئن باشید که برآورده میشن. گفته بود نوشتن آرزوها، ما رو به اونها نزدیک و نزدیکتر می کنه و من باور کرده بودم برای همین هر شب آرزوهام رو لیست می کردم:
تو برگردی و همیشه برای من باشی
بدون خوردن کمی چاق بشم تا خوشگل به نظر برسم
کار پیدا کنم
پولدار بشم
توی تهران خونه بخرم
هر شب بعد از نوشتن یادداشتهای روزانه ام اون خط های آخر، یواشکی همه اینها رو می نوشتم و بعد به جزییاتشون فکر می کردم چون دلم می خواست آرزوهام همونجوری که توی ذهنم بود برآورده می شد. به یه خونه چهل متری توی یه کوچه پهن و خلوت فکر می کردم که درختهای سبز و تنومندی داره. فکر می کردم که هر ایرادی که داشته باشه مهم نیست فقط باید آشپزخونه اش یه پنجره بزرگ رو به کوچه داشته باشه و من بتونم هر روز تابش آفتاب روی برگهای درختهای کوچه رو ببینم و بتونم رادیوم رو همونجا کنار پنجره بذارم تا مواقعی که توی آشپزخونه ام اخبار گوش بدم و به بیرون نگاه کنم یا شاید هم اصلا بشه از همون پنجره رفت و آمد مردم رو ببینم و لذت ببرم. به پرده های حریر نازک آشپزخونه و به گلیم قرمز رنگ اون فکر کرده بودم. به جزییات اومدن تو هم فکر کرده بودم. اینکه یادم بمونه یه شیشه آب معدنی توی یخچال داشته باشم و بستنی رو ته فریزر برات گذاشته باشم. به همه جزییات آرزوهام فکر کرده بودم و هر شب اونها رو می نوشتم... حالا میدونم بقول "نادر ابراهیمی" هیچ معجزه ای رخ نخواهد داد، پس برای چی باید کار بیهوده ای رو تکرار می کردم؟! اگه یک میلیون بار هم در ماه می نوشتم هیچ کدوم به برآورده شدن نزدیک نمی شد. بیخیال شدم!