نداشته ها
خیلی وقته که دارم فکر می کنم تا بلکه بتونم چیزی بنویسم. دروغ چرا، ترجیحا دوست داشتم چند خط عاشقانه بنویسم. دلم می خواست فارغ از همه چیز لحظات خوبی از تو رو به یاد بیارم و یه بار دیگه خوب و گیرا بنویسم. جوری که همه بگن: این پست واقعا عالیه! اما نشد. هر چی به حافظه لعنتیم فشار آوردم چیزه دندون گیری عایدم نشد. فکر کردم یه خاطره شاد بنویسم که از ناله کردنهای همیشگیم دور باشه ولی بازم تیرم به سنگ خورد. حتی تصمیم گرفتم خیالبافی کنم و فشار سنگینی به مخم بیارم که اون هم جواب نداد. اومدم از خواب دم صبحم بنویسم که دو تا بچه هام رو پیدا کردم و دخترم که سفت بغلش کرده بودم و دیده بودم چقدر دوستم داره و چقدر دوستش دارم و پسرم که وقتی منو بغل کرد صورتم به موهای لخت و زیتونیش خورد و چه لذتی داشت...
گمون می کنم آدمها نمی تونند از چیزهایی که ندارند خوب بنویسند. مثلا از عشق، از رویا و آرزو، از خاطره های شاد و از بچه هایی که ندارند!