تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۹

روزگار قدیم

خوابم میاد و سردمه، اما میدونم باید بنویسم. سردمه مثل اواخر زمستون ده سال یا شایدم یازده سال پیش توی جاده اهواز. اتوبوسمون که از طرف دانشگاه ما رو می برد مناطق جنگی جنوب، توی جاده خراب شد و ما رو جا کردند توی اتوبوس پسرها. همه بسیجی بودند. من و مریم افتادیم ردیف پشت پسرها. همه به شدت خسته بودیم و توی اون نصفه شب جاده، خواب به کسی امان نمی داد بیدار بمونه. اما من مثل سگ با اینکه خوابم می اومد خوابم نمی برد! پسری که ردیف جلوی ما بود شروع کرد به خوندن "زیارت عاشورا". در به در چه صدایی هم داشت! یعنی از اون صداها بود که دلت می خواست یکی تا صبح محشر با اون صدا در گوشت فقط زیارت عاشورا بخونه. انگار فقط ما دو نفر بیدار بودیم. اون می خوند و من آسمون رو نگاه می کردم. اون می خوند و من توی خودم مچاله می شدم. اون می خوند و من پل اهواز رو می دیدم که توی سکوت و خلوتی شب چه زیبایی خاصی داشت... اهواز برای من با صدای اون پسره شروع شد. خدای من خدای من... گاهی وقتی حالت خوبه و گریه می کنی چقدر می چسبه: اللهم الرزقنی شفاعه الحسین... وای وای. دلم همون جاده و همون صدا و همون حال و همون اتوبوس داغون و همون آسمون و همون روزگار و همون... فقط می خواستم بگم آدم گاهی از انتظار برای اتفاقات خوب خسته میشه. خیلی خسته میشه...

۹۴/۰۳/۲۰
7660 ...

نظرات  (۱۰)

پاسخ:
الان این کامنت چه ربطی به پست داره؟!! پول نداشتی و به همه جا رسیدی؟ یا هیچی نداری و داری خودتو دلداری میدی؟!
انتظار آدمو از پا در میاره 
پاسخ:
آدم رو فرسوده می کنه لعنتی!
اون جاده و سکوت و پل اهواز و قشنگیش تو سیاهی شب رو می فهمم:)
پاسخ:
بله میدونم که تو اینو تجربه کردی:)
کامنت اولی تبلیغاتیه.عنوان مطلبش اینه.رفتم وبش رو دیدم :))
پاسخ:
آره متوجه شدم تبلیغاتیه ولی منم عصبانی بودم گفتم بذار تخلیه اش کنم :)
۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۶ ایزابلا ایزابلایی
دلم هوایی شد. هوایی جایی که نرفتم ...
پاسخ:
اهواز رو باید دید... برای خودش یه تاریخ زنده ست.
اصلا منتظر بودن رو دوست ندارم. منظورم اینه که منتظر اتفاقی باشم که خودم نمی تونم هیچ دخالتی توش داشته باشم.
پاسخ:
دقیقا! یه وقت هایی حتی دیگه مثلا از منتظر شروع یه فیلم یا منتظر سرو غذا توی مهمونی یا امثال اینها هم خسته میشم!
۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۸ مهران مهرگان
سلام
عجیب هوس این شهرها رو کردم : اهواز و خرمشهر و آبادان .سال پیس از موسسه ای دعوت شدم برای دیدن مناطق جنگی ولی نشد مغازه رو ببندم و برم . افسوس !
پاسخ:

انشاا.. به زودی براتون پیش بیاد و بتونید برید. من انقدر که به جنوب احساس تعلق دارم به هیچ شهری و چیزی احساس تعلق نمی کنم.


:)

۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۰ آبان ابانی
مناطق جنگی ..نرفتم ...
اما بعضی  صداها تا ابد تو گوش ادم می مونه ...
پاسخ:

بله قبول دارم بعضی صداها تا ابد توی گوش آدم می مونه...

من با اردو دو دفعه رفتم جنوب و واقعا دوست داشتم. امیدوارم برای شما هم پیش بیاد:)

حیف که این فاطمه سعادتمند جواب به کامنت هاشو نمی خونه :-))
پاسخ:
آره کاش برمیگشت و می دید ما به کامنتهاش پاسخ دادیم:)
۲۳ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۷ اقای روانی
یادمه منم یکی از بهترین سفرای زندگیم به اهواز بود..
پاسخ:

چقدر خوب:)

خوش اومدید. امیدوارم زندگیتون پر از این سفرهای خوب باشه.