تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۷

شماره تلفن

در تمام این سالها پسورد تمام برنامه ها و ایمیل های من یک شماره تلفن بوده. شماره ای که سیزده یا شاید چهارده سال پیش به عنوان پسورد امنیتی انتخاب کردم. شماره خیلی سختی بود. شماره تلفن یه دوست بود. همیشه در هر ساعت شبانه روز که زنگ میزدم توی اون اتاق کسی بود که گوشی رو برمیداشت و همیشه از شنیدن صدای من خوشحال می شد. به ندرت پیش می اومد که نباشه اما محال بود شماره ات رو ببینه و تماس نگیره. دو شب پیش با تردید و با هیجانی پنهان تصمیم گرفتم دوباره بعد از سیزده یا چهارده سال به اون شماره زنگ بزنم. اصلا نمی دونستم قراره چی بگم و عکس العمل اون چیه. دستمو دراز کردم و گوشی رو از روی میز برداشتم، شماره رو گرفتم و منتظر شدم کسی گوشی رو اونور خط برداره... خدای من! حقیقت این بود که دیگه کسی توی اون اتاق نبود که تلفن رو جواب بده. اعداد توی ذهنم به نظرم پوچ و بی ارزش شده بودند. من کسی رو برای همیشه پشت اون شماره تلفن گم کردم! دعا میکنم آدم پشت اون شماره با همه گیجیش، با همه بامعرفت بودنش، با همه خاطرات خوب و بدش هر جا که هست حالش خوب باشه، خیلی خوب...

۹۴/۰۴/۲۵
7660 ...

نظرات  (۸)

بنده هم امیدوارم البته

ولی حسم میگه یه بار دیگه هم زنگ بزن :)))
پاسخ:
باشه حتما زنگ میزنم:) 
همه باید یکیو داشته باشن که همیشه از شنیدن صداشون خوشحال بشه
پاسخ:
همه باید یکیو داشته باشند... من بعیده کسی رو داشته باشم:)
خو دوباره تماس بگیر. من باشم تماس می گیرم که هیچ اصن پیگیر می شم ببینم کجاست و مشکلی براش پیش نیومده باشه! والاااا 
پاسخ:
بله حتما سعی میکنم پیداش کنم:)
۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۸ آقای همکار
حالا یه همچین آدمی که خودت هم میگی "با همه گیجیش" بعد از 15 سال میخوای چکار؟ اصلا با اون میزان گیجیش تو رو یادش میاد؟ ;)
پاسخ:
اون در همه احوال با بالاترین درجه گیجی منو یادش میاد:))
منم مث دوستان میگم بازم امتحان کن ، شاید جواب گرفتی :))
پاسخ:
شاید امتحان کنم دوباره:)
چرا بعد این همه وقت بیخبر؟؟؟
پاسخ:
دست روزگار باعث شد:)
حقیقتش 13 یا 14 سال خیلیه... نمی دونم 10 سال پیش پسووردتون با 8 رقمی شدن شماره های تهران 8 رقمی شد یا 7 رقمی (یا حتی 6 رقمی!) باقی موند...
یا شاید اون شماره تهران نبوده... حس غریبیه کلا گم کردن بخشی از خاطراتی که هیچ راهی برای زنده کردنش نیست و باید به اون تصویر و خاطره مبهم ذهنی قناعت کرد.
یک شماره یه ایمیل یه لینک بلاگ یا لینک پروفایل فیس و اینستاگرام و ...
خیلی از آدمای دوست داشتنی اطرافمون این روزا به یه دبلیو دبلیو دبلیو دات بلاگفا دات آی آر یا دات بلاگ دات آی آر بندن که اگه دو سال دیگه سه سال دیگه ده سال دیگه هوس کنیم حالی ازشون بپرسیم و اون دات بلاگفا دات آی آر ترکیده باشه، دیگه هیچ راهی برا پیدا کردنشون نیست. عی بابا چه حس ترسناکی شد خدایی :D

+خیلی وقته می خوام بگم که هدر بی نهایت آرامش بخش و زیباس... نمی دونم چرا تو کل عمرم فقط یک بار فرصت کردم زیر یک درخت دراز بکشم و بالاسر رو نگاه کنم... علی رغم اینکه خیلی هم بهم مززززه داد..
پاسخ:
دقیقا زدی به هدف. شماره برای تهران بود اونموقع که هفت رقمی بود:)
این دوستم یه ویژگی داشت و اونم اینکه با اینکه فعالیتش و مدرکش در زمینه عمران بود ولی هیچوقت از تکنولوژی سر درنمی آورد یادمه حتی ایمیل هم نداشت. فقط شماره اتاقش رو داشتم و یه شماره موبایل که یادم نمونده.
از هدر خوشت اومده؟ چقدر خوب. خودمم خیلی دوستش دارم. منم فقط یه بار زیر یه درخت روی چمنها خوابیدم و تجربه غیر قابل تکراری بود. انسان با اینکه سالها زندگی میکنه ولی تجربه محدودی از خوشیهای کوچیک داره:)
چه حس غم داری... من بعد از ازدست دادن یا گم کردن دوستهای قدیمیم اونقدر دلتنگ میشم که با خودم میگم کاش هرگز اون شخص دوستم نبود که اینقدر دلم براش تنگ نشه... دلتنگی و غمش خیلی احساسات درد-داری اند.
پاسخ:
البته من به جز این یه نفر هیچ دوست قدیمی ندارم که دلتنگش بشم و این غم انگیزه...