تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۴

آخـــــــــــــرین دیدار

داشتم به صبا می گفتم: حدس بزن کی بهم مسیج داده؟ یهو  گفت: ب... گفتم نه و بعد با خودم هزار جور فکر کردم. اینکه اگه مسیج داده بود و مثلا گفته بود بیا تا برای آخرین بار ببینمت، من باید چکار می کردم؟ به صورتم توی آیینه نگاه کردم. حتما می فهمید مدتهاست که صورتم زیر دست هیچ آرایشگری نرفته. باید آرایشگاه می رفتم. لعنتی! کاش اون مانتو رو خریده بودم. نمی شد که بعد از این همه مدت بازم با مانتوی مشکی به دیدنش می رفتم. به ریشه های موهام نگاه کردم که دیگه رنگی نداشتند و پایین موهام که هزار رنگ شده. نامرتبی از این بیشتر دیگه امکان نداره! هزار جور فکر کردم. اینکه آدمها برای آخرین قرارها چه حرفهایی باید بزنند، اینکه چکار کنم که دستهام نلرزه، اینکه باید قشنگترین رژم رو بزنم، آیا باید لبخند میزدم یا نه؟ فکر کردم اگه ازم بخواد من مکان قرار رو تعیین کنم کجا باید قرار بذارم؟ به همه جاهایی که پله ندارند و آبرومندند فکر کردم و دیدم چقدر دیگه این شهر رو نمی شناسم، فکر کردم چقدر از آخرین ملاقاتمون راه رفتنم افتضاحتر شده، نکنه زمین بخورم! فکر کردم یعنی چی میخواد بگه؟ اینکه تو دختر خوبی هستی اما من لیاقت تو رو ندارم؟! فکر کردم اگه اینو بگه حتما میز رو توی صورتش برمیگردونم و اون باز فکر می کنه من هیچ وقت رام شدنی نیستم! چی باید می گفتم و چکار باید می کردم؟ باز به خودم توی آیینه نگاه کردم و با خودم گفتم: اگه مسیج داده بود بیا تا برای آخرین بار... قطعا قبول نمی کردم و جوابی نداشتم!

۹۴/۰۵/۰۹
7660 ...

نظرات  (۱۴)

سلام
چرا راه رفتنتون سخت شده و به قوال خودتون افتضاحتر؟
امیدوارم زود زود زود خوب شید
شادیتان مستدام

پاسخ:
چون من فلجم دوست عزیز، از اون فلج هایی که پسرها دوست ندارند!!
:) من خودم رو می زدم به ندیدن پیام کلاً..
احتمالاً طرف اونقدر هنوز پیش چشمت ارزش داره که حتی نشستی این همه فکر کردی برای آخرین دیدار احتمالی! اگر طرف ارزشش رو نداشته باشه حتی این همه غصه قیافه ات  رو نمی خوردی و مانتو قدیمی و موهاش رنگ نشده.. والااا 
پاسخ:
بله درسته متاسفانه طرف هنوز هم برام خیلی ارزشمنده:)
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۶ فاطیما کیان
دیدار اخر مذخرف ترین اتفاق دنیاست :(
 باید از زیرش در رفت همین ...
پاسخ:
باهاتون موافقم خانوم... باید از زیرش در رفت!
آقا من چرا هول شدم دارم جدی جدی به لباس فکر می کنم؟!:/

پاسخ:
تو چرا به لباس فکر می کنی؟!! :))
عجیبش اینجاست که منم اگه قرار باشه مسیجی بدم باید تدارک یه قرار رو بذارم باهاش، اولین و آخرین قرار...
پاسخ:
دلم نمی خواد جای تو باشم. به نظرم به شدت لحظات سخت و غم انگیزیه. ولی تو اگه از این قرارها گذاشتی سعی کن حداقل مهربون رفتار کنی خیلی مهربون...
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۰ ایزابلا ایزابلایی
آدم بهتره هیچ وقت نفهمه کی دیدار آخرشه. قرار برای دیدار آخر مزخرف ترین کار دنیاست...
پاسخ:
موافقم کاملا موافقم.
چرا قبول نمی کردی؟!
آخرین قرار من کافه گودو بود. خودم دعوتش کردم. دو بار دیگه هم با دوستام اون جا رفتیم، قهوه خوردیم و خندیدیم اما هنوز گودو یعنی کافه ی اون.

پاسخ:
آیا همه اینهایی که گفتم کافی نبود برای اینکه قبول نکنم؟ :)
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۸ آلبرت کبیر
شما خانوما هم میشینین به چه چیزایی فک میکنینا :|
پاسخ:
از دست ما که بی ما کار عاشقی لنگ می مونه آلبرت جان:)
اگه جای تو بودم، منم قبول نمیکردم
پاسخ:
تفاهم کامل داریم:)
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۰۶ فاطیما کیان
کافه , عالی بود ,نمیتونم حس خوبی که بهم منتقل کردیو وصف کنم ,نصفه شبی دلم تنهایی کافه و عطر تلخ قهوه رو خواست ...
پاسخ:
منم حسی که از کامنت شما گرفتم عالی بود خانم:) مرسی از همراهیتون
من هم ترجیح میدم هیچوقت برای آخرین دیدار نرم..چون مطمئن نیستم موقع خداحافظی بتونم لبخند بزنم و آرزوی موفقیت و خوشبختی کنم...

+کافه ها بهترین جا برای دید زدن است.. مخصوصا اگر تنها باشی و یک جای دنج و مشرف به همه ی میزها نشسته باشی :))
پاسخ:
راست میگی... آرزوی موفقیت توی خداحافظی آخر زیادی ساختگی و مزخرفه!
+ :))
۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۵ آلبرت کبیر
نگو نگو که کردی هلاکم :)))))
در مورد اون عکسای کافه هم بگم که نمیدونم چرا این چیزا رو فقط عکسشو ما می بینیم و هر جا رفتیم یه شکل دیگه بوده :)))))
پاسخ:

آره منم گاهی همین حسی که گفتی رو دارم. فکر می کنم باید کافه مون رو عوض کنیم آلبرت عزیز:)

آخرین دیدار ها نباید از قبل تعیین شده باشند.باید زمان بگذرد و بگذرد و بگذرد و این نبودن های لعنتی بروند توی پوست و گوشت و استخوان آدم و غمش بشود عضوی از جان آدم.دردناک است.خیلی زیاد.اما نه به اندازه ی علم به قرار آخر.:(
پاسخ:
بالاخره گاهی هم پیش میاد که بدونی این قراره آخره. من فکر کنم آخرین باری هم که دیدمش حس می کردم دیگه نمی بینمش... این نبودن انگار برای من عادی نمیشه!
فکر کردن در موردش خیلی سخته....

واسم پیام گذاشته: من اگر شکسته عهدم تو وفای خود نگهدار(البته صحیحش نگه کن )....

یه جایی نوشته بودید شبیه کسی که تو اتوبوس نشسته و عشقش تا رسیدن اتوبوس به مقصد همراهشه...

دقیقا احوالات منه....
پاسخ:
چه خوب یادته اون پست رو نفیسه جان...
من اگر شکسته عهدم... حداقل سلیقه شعریش خوبه:/