تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۴۷

بر باد رفته

توی همین روزمره گی هاست که وقتی داری یه کار معمولی مثل سبزی پاک کردن یا ظرف شستن یا حتی طالبی قارچ کردن، انجام میدی ناگهان به خودت فکر می کنی که تبدیل به یه گورستان بزرگ از آرزوهات شدی. به دستهات نگاه می کنی و با خودت فکر می کنی با این دستها می خواستم دنیا و زندگی بهتری بسازم. می خواستم خبرنگار باشم توی همون سالهایی که برای روزنامه می نوشتم. می خواستم نویسنده بزرگی بشم، می خواستم سالها توی همون کلاس و همون دانشگاه درس بدم، می خواستم گوینده خبر بی.بی.سی بشم، می خواستم دنیا رو زیر پاهام لمس کنم و... به دستهات نگاه می کنی و تصور می کنی از خوده واقعیت جدا شدی و پرت شدی توی یه زندگی معمولی و مشغول کار خونه ای! سبزی پاک کنی، ظرف بشوری، خرید بری، گردگیری کنی و مدام منتظر یه اتفاق معمولی دیگه باشی. زندگی ما با رویاهامون گاهی فرسنگها فاصله داره و درک این واقعیت هر روز بعضی از آدمها رو خسته و خسته تر می کنه!

۹۵/۰۲/۰۶
7660 ...