تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

تا سن پطرزبورگ

من اینجاییم و چراغم در این خانه می سوزد...

درباره بلاگ
تا سن پطرزبورگ

از همه شماهایی که اینجا رو دنبال می کنید و وقت میذارید بسیار سپاسگزارم. ببخشید اگر زود به زود نمی نویسم...

۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۴

تراژدی قبض برق

قبلاها تلویزیون یه کارتون نشون میداد به اسم "فردی، مورچه سیاه". من دوستش نداشتم اما نگاه می کردم چون اون زمان انتخاب های زیادی نداشتیم و هر چی تلویزیون نشون می داد باید نگاه می کردیم. این مورچه سیاه یه دوستی داشت که یه "کنه" بود و خیلی حرف می زد. دایم حرف میزد. بی وقفه. اصلا سرسام می شدی. گاهی صدای تلویزیون رو قطع می کردم. کنه یه ریز حرف می زد و قسمت تاسف آورش این بود که همه به من می گفتند توام عین این خیلی حرف می زنی! راست می گفتند. کوچیک بودم خیلی حرف می زدم. همش خیالاتمو تعریف می کردم. خواب های بی سر و تهم رو با آب و تاب برای بچه ها می گفتم. موقع خواب وقتی پیش خوهرام دراز می کشیدیم هی من حرف می زدم و هی حرف می زدم... چی شد یهو دیگه اونجوری نیستم؟! از اینی که هستم و خیلی ساکت و خنگه بدم میاد. قبض برق ساختمون رو اشتباه حساب کردم. همخونه ام گفت: ریدی! راست میگه. هر روز دارم خنگ تر و کم حرف تر و بی رویاتر میشم. باید یه فکری برای خودم بکنم. اوضاع خیلی وخیم شده!!

۹۵/۰۴/۱۳
7660 ...